سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 RSS  | خانه | ارتباط با من | درباره من | پارسی بلاگ|مجموع بازدیدها: 127298 | بازدیدهای امروز: 85| بازدیدهای دیروز: 68
درباره خودم

حبیکه : دو هفته نامه دانشجویی علم آموزان حدیث
مدیر وبلاگ : دانشجویان دانشکده علوم حدیث[81]
نویسندگان وبلاگ :
محمد حسین ورشادی[2]
محو (@)[22]

سیدحمیدهاشمیان (@)[10]

عرفان حائری (@)[10]

عبد عاصی (@)[10]

ملتمس دعا (@)[10]

ایران (@)[6]

آشنا (@)[10]

محمدجوادشاهرودی (@)[12]

خانم منتظری (@)[10]

داود صفیری (@)[6]

یاس کبود (@)[10]

آقای فتحی (@)[2]


لوگوی وبلاگ
مطالب قبلی
مطالب قبلی
لینک های دوستان
اشتراک
 
موسیقی وبلاگ
یاهو

 

«بسم رب المهدی و بسم رب المنتظر»

 

 

حسن ابن مثله جمکرانی گوید:

 

یک شب سه شنبه شب  17 ماه مبارک رمضان سال  392  در منزلم خوابیده بودم و نصف شب گذشته بود که عده ای درب منزلم را زدند من از خواب بیدار شدم ایشان به من گفتند شیخ حسن بلند شو دعوت امام مهدی صاحب الزمان را اجابت کن و در حضورش باش... من بلند شدم خودم را آماده کردم و اجازه خواستم پیراهن بپوشم که ناگهان از در صدا رسید که آن پیراهن مال تو نیست! 

پیرهن را ترک کردم خواستم شلوار بپوشم همان ندا رسید که ان، شلوارمال تو نیست و آنرا انداختم و شوار خودم را پوشیدم. خواستم کلید را بردارم یکی صدا زد که در باز است!

من جلو رفتم دیدم عده ای از اکابر و اشراف اند، سلام دادم ایشان جواب سلام مرا با خوشرویی گفتند و مرا جائی بردند که الآن مسجد جمکران در انجا واقع است.

من یک موقع دیدم خیره شده ام ،خیره شدم به جایگاهی که در آن بساط زیبا با بالش های زیبا چیده شده و یک جوان متشخص در شکل سی ساله باریکه ای تکیه زده و در پیشگاهش پیر مردی نشسته مطلبی را از روی نوشته ای به وی قرائت میکند و در اطراف آن جوان بیشتر از شصت نفر مردانند که به نماز مشغولند.

برخی از آنها سفید پوش و بعضی دیگرسبز پوش بودند. و آن پیرمرد گویا ـ که بعداً معلوم شدـ حضرت خضر علیه السلام بود که مرا نشاند و آن جوان که حضرت امام مهدی (عج) بود مرا بنامم صدا زد و فرمودند:

برو پیش حسن ابن مسلم و به او بگو تو این زمین را چند سال است که آباد میکنی و زراعت داری، ما هم خراب میکنیم. حلا پنج سال است که مشغول این کاری و امسال سال ششم است که باز دست به زراعت و عمران زدی و از هم اکنون اجازه نداری به این کار ، و تا حال هر چه برداشت کردی از غلّات ، ردّش کن تا دراینجا مسجد درست شود.

و به حسن ابن مسلم بگو این زمین شرافتی دارد که خداوند متعال آنرا از سایر زمینها برتر کرده است تو هم آمدی آنرا به مزرعه خود اضافه کردی لذا خدا با مرگ دو فرزند جوانت کیفرت کرده و تو باز هم از غفلت بیدار نشدی و اگر زمین شریف را تحویل دهی نعمت دیگری از خدا از محل نامعلومی به تو خواهد رسید.

 

حسن ابن مثله جمکرانی گوید:

گفتم یا سیدی این مطلب علامتی و خطی میخواهد من اگر اینچنین ساده امر شما را به ایشان برسانم بدون حجت و علامت گذاری از من نمی پذیرند.

آن بزرگوار ( امام ) فرمودند تو برو رسالت ما را برسان ما خودمان زمین را علامت گذاری مینمائیم .

تو برو پیش سید ابو الحسن و به او بگو بیاید و از حسن ابن مسلم درآمدهای چند ساله زمین را مطالبه نماید و به مردم محل برساند که مسجد را بنا کنند.

و کسری هزینه را از غلّه  رهق   که از ملک ماست در ناحیه  اردهان  تأمین نماید تا مسجد تمام شود چون ما نصف رهق را به این مسجد وقف کرده ایم تا همه ساله غله مزبور به اینجا فراهم شود و در آبادی آن مصرف گردد.

و به مردم بگو به این موضع رغبت بهم رسانند و در بزرگداشت آن بکوشند و در آن چهار رکعت نماز برای احیای آنجا ( تحیّه ) بجای آورند.

بدین صورت:

دو رکعت در هر رکعت یکبار سوره حمد و هفت بار سوره توحید و ذکر رکوع و سجود هفت بار.     

و دو رکعت برای صاحب الزمان بدین نحو سوره فاتحه را شروع کند وقتی به    ایاک نعبد و ایاک نستعین   رسید، آنرا صد بار بگوید و سپس حمد را تمام کند و هکذا رکعت دوم و سوره را بخواند و ذکر رکوع و سجود را هفت بار تکرار کند

و پس از اتمام نماز بگوید:                     لااله الا الله وحده  وحده

و تسبیح فاطمه زهرا (ع) را بجا آورد.

 




نویسنده: عبد عاصی(جمعه 85/2/15 :: ساعت 11:54 عصر)

لیست کل یادداشت های این وبلاگ